زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیرالمؤمنین علیهالسلام
منم زهرا همان که از سوی حق کوثر آوردم سُروری بیبـدل در خانۀ پیغـمبر آوردم علی جان از سوی جنّت به عشقت آمدم دنیا خودت گفتی برایت روزگاری دیگر آوردم قرارت بودم ای مولا، کنارت بودم ای دریا برایت لؤلؤ و مرجان، برایت گوهر آوردم زمان عقدمان یادت نمیآید که میگـفتم: سپر را دادی و جایش حفاظی بهتر آوردم؟ گمان کردی که در سختی فراموشت کنم؛ هرگز برایت بین کوچه شاخهای نیلوفر آوردم سر من را اگر بر زانویت افتاده میبینی پرم پرپر شده؛ جایش برای تو سر آوردم نه تنها چشم و پهلویم، نه تنها دست و بازویم برایت از سر مویم، هزارن لشگر آوردم به نفرین و به اشک و هر توانی داشت بازویم از آن مسجد به این خانه، تو را آخر سر آوردم بهارش را خزان کردم، نفاقش را عیان کردم همین که از خیالات خلیفه سر در آوردم نبین آشفته احوالم، بدان امروز خوشحالم تو را از کنج خانه ماندن و غربت در آوردم بزن بر موی خود شانه، برو مسجد بیا خانه برایت امنیت سرتا سرِ این معـبر آوردم دلم میخواهد اشک از گونۀ مظلوم بردارم بیا که دست زخمی را سوی پلکِ تر آوردم پُر از دلشورهام امشب، برای دخترم زینب چرا که کار یک مادر برای دختر آوردم کنار پیکری بیسر، به لب دارد نوا خواهر: لبم را سوی این حنجر به جای مادر آوردم |